23.11.06
ديگه انگشتاي پامو تكون نمي دم..احساس آرامش مي كنم.. عجيبه

در نبود هيشكي واسه خودم بالشمو توي آغوشم فشردمش و بوسش كردم و كردمش

در توپولوژي گسسته ي مجموعه ي ايكس، هر مجموعه باز است؛ در نتيجه هر مجموعه بسته نيز هست.
پ.ن. جالب اومد..گفتم بنويسم

نيم ساعته كه دارم درس مي خونم و تا يك ساعت ديگه هم خوندم

نتيجه ي جو گرفتگي ادبيات پنج يادداشت تسيفل در حدود صفحه سي گفتگوي فراريان برشت

دوست ِ داييم دو بار تو يك ساعت اخير زنگ زده و گفته كه اگه داييم اومد بهش بگم كه بهش زنگ بزنه..
الان دوباره زنگ زد و به من سپرد كه اگه اومد بهش بگم كه بهش زنگ بزنه!

كه چي كه خودمو به چيزي كه بهش مي دونم نمي رسم وابسته كردم؟
پ.ن. اين يك خط بالايي نزديكِ بيش از دو ماهه كه منو مي زنه

كش مو.قلب تپنده. گرين دي. اضطراب. گمي. اشك چشم راست. آكروبات ريدر. شهوتي. ساعت دوازده و ربع. جويدن لب پاييني توسط دندان نيش سمت چپ بالايي. نفس عميق. خميازه. گردن درد.كمر درد. بخاري گرم نمي كنه. وردپد. كنترل پنجره و حبس نفس. مي خواست جلق بزند.
پ.ن. واقعي بود.. وگرنه گرين دي و آكروبات ريدر كلا بيربط بود


من يه بيشرف راستگو كه به نقطه ضعف هاش اعتراف مي كنه و اونقدرها هم پس فطرت نيست هم نيستم

خاك تو سرم كه اين همه مدت كتاب نخونده بودم و الان وقت امتحانامه
مادرم تلفنيد و از همان ثانيه ي ِ يك ِ مكالمه لحنش گريه ي ِ مادرانه ي مادري كه فرزندش را خيلي وقت است نديده است بود و من مثل يك پسر ِ بد همه اش جواب هاي يك كلمه اي مي دادم و لال ميشدم و بازهم نپرسيدم بابا و داداش چطوره و چه خبر و مادرم يك ثانيه به تركيدن گريه اش مانده بود گفت خداحافظ و من هم قطع كردم و گريه كردم

درس بخون
خسته شدم از ايراد نگرفتن از ديگران
با ن. چَت كردم
:-*
مرد نيستم .. پسر هم نيستم ..
همش گريه ميكنم ..اه
من الان چي مي خوام بنويسم؟
نصف شبي حشري شديم .. الان در حال گوشيدن para-noir عزيز مي باشيم

نظر ديگران نسبت به خودمو خوب احساس مي كنم، واسه همونه كه همه چيز بهم بر مي خوره
من تا وقتي كه دلم بخواد به همه ي قولهايي كه دادم عمل مي كنم
نسبت مستقيمي هست بين زياد نوشتن تو وبلاگام و بيچاره بودنم
خيلي دلم مي سوزه به خودم

من هم يك تازه به دوران رسيده .. مي تونين منو هم مسخره كنين
پ.ن. من هنوزم معتقدم به كسي ربطي نداره
در هر جايي كه هيچ چيز در جاي درست قرار ندارد بي نظمي هست و هر جايي كه در جاي درست هيچ چيز قرار ندارد، نظم هست.

داشتم خواب بدي مي ديديم .. خيلي ضايع شده بود.. مجبور شدم بيدار شم
ساعت سه و ربعه .. من نمي خوام ديگه بخوابم.. مي ترسم

Labels: