وقتي مي خواست چيزي بنويسه مي رفت بيرون قدم مي زد و به اولين توالت عمومي كه مي رسيد مي رفت تو و چندبار نفس عميق مي كشد و هواي اونتو رو استشمام مي كرد بعدش مي رفت خونه و مي نوشت
تاحالا تصور كردين كه يكي بره يه كاري رو براي دوستش كه سالهاست باهاش حتي يك كتاب معمولي كه نويسندش دوبار تاحالا از پنجره ي اتاقش كه هيچ وقت هم بازش نكرده به بيرون نگاه نكرده نخونده انجام بده؟