25.11.06
رفتم جلوي آينه و نيم ساعت ادا در آوردم واسه خودم.. دستمو كردم تو دماغم... خنديدم به خودم ...لب گرفتم از خودم ... شلوارمو كشيدم پايين و خودمو لخت نگاه كردم ..
پ.ن. عجب آينه ي خرابي! اصلا خوشگل نشون نمي ده

نمي ياد ديگه
حسي مرموز ميگه خفه شم
شدم
خودكشيم يه چيز بديهي شده كه نمي تونم اثباتش كنم و امتحان نزديكه
نمي دونم خوشبختانه بگم يا متاسفانه
اينكه من دوست ندارم آدم بكُشم
ويروسي افتاده كه فولدرهاي ويروسكش ها و تسك منجر و ام.اس.كانفيگ و هر چيزي كه بتونم باهاش يه كاري بكنم رو فوري مي بنده ... به هم ريخته اعصاب نداشتمو
پ.ن. كمك
اگر چيزي بفهمند، وحشي خواهند شد

كابوس ديدم اون شب
ديدم يه كوه چرخ خياطي بود .. من هم روش بودم .. بعد يهو همش ريخت شكست .. نصف شب هم بود.. مامانم هم هي مي گفت نرو اون بالا .. تازه قبلش هم جالب نبود.. يه جاده خاكي بود كه بالاش همش قطار رد ميشد .. اونم چه قطارهاي وجشتناكي .. من هم تشنه بودم...
ساعت نه و ربع كه خوابيدم بعد از كلي خواب و استراحت كامل بيدار شدم ديدم تازه ساعت نه و چهل دقيقه شده است و خوابيدم ..چند لحظه بعد كه بيدار شدم ساعت چهار و پنجاه دقيقه ي صبحه الان