28.11.06
شايد فردا رفتم شمال تموم شدم
اگه زيرش نزنيم
زيرمون مي زنيم

يه فلاپي از روي يكي از كامپيوترهاي دانشكدمون رو دزديدم
اصلا هم عذاب وجدان ندارم
خوب نمره ی اولین میانترمم : 11 از 35 ... عالیه
البته اين پاييني نتيجه نميده كه من اينجا نيستم
كلا نتيجش اينه كه من نيستم ..
يه بلاگ ديگه زدم
اول كتاب اول دبستان داستان تصويري يه گربه كه رفته بود بالاي درخت بود... يكي از بچه ها سمعك داشت .. آقاي قنبري اونو آورد پاي تخته و گفت اين شكلو تعريف كن (همون شكل گربه بالاي درخت) .. اون حرف نمي زد .. و آقاي قنبري بهش مي گفت مگه لالي؟ .. اونم هيچي نمي گفت .. ولي من ديده بودم با مامانش حرف مي زنه .. و از سر جام بلند شدم گفتم اون لال نيست .. معمله به من گفت پس بيا بهش بگو حرف بزنه .. منم هر چي گفتم حرف نزد .. اسمش مهدي خوشبخت بود ... ياد اون افتادم الان
نمي دونم چرا اين صحنه يه جورايي ترسناكه برام و هر چند سال يه بار يادم مي افته
قبلنا موقع بازي مي گفتم كه من به بي ايماني ايمان دارم
الان اما كلمه ايمان حذف شده از ديكشنريم
چرا من از بوي گوز خودم الان خوشم اومد
طوري كه اگه داييم همين الان برسه اتاق آبروم ميره
بعضي وقتها نتيجه ميگيرم كه
امكان نداره غير از عدالت چيز ديگه اي روي بده
همين كه با من موافقي خودش يه فحشه
احساس ميكنم نبايد با كسي حرف بزنم