28.12.06
فرض كن آدم اونقدر زنده بمونه كه صد و يك سالش بشه.. بعدش بر اثر پيري بميره.. وحشتناكه
من مجموعه اي از چند شكايتِ تصادفي و دمِ دستِ بچه گانه هستم.
برو بابا دلت خوش ها.بيشين بينيم بابا حال نداريم.دل خوش سيري چند. حال داري ها. باهـــاعّـ
همه جيز قبلا گفته شده و چيزي براي گفتن نمانده الا:
"هي سكسي!: خشونت يادت نره!"
پ.ن.قسمتي از "اين يه گهِ جديده" با دخل و تصرف
پ.ن. بابا ترجمه! بابا ليريك! بابا تصرف!
+ آرزوم اين بود كه يك بار بيدار مي شدم و مي ديدم دختري جنده هستم. از اون جنده ها
بايد يه درخواستي بكنم از خودم:
اينكه:
  • انتظار نداشته باشيم كه آدم كاملي باشم
  • انتظار ابرمرد شدن يا در راه ابرمرد فدا شدن نداشته باشم از خودم
  • انتظار خوب نوشتن و منطقي نوشتن و مودبانه نوشتن و باربط نوشتن نداشته باشم از خودم
  • انتظار خوشبخت شدن و به آرامش رسيدن نداشته باشم
  • ...
پ.ن. من سالهاست كه مي خوام هميچن در خواستي از خودم بكنم
صدها سال!
باعث سوءتفاهم ميشم ... البته مي دوني سوءتفاهم هم نيست!.. درست مي فهمن ولي ناراحت شدنشون اضافيه...

نشد من يه روز مثل آدم بشينم پاشم بخندم داد بزنم منتظر باشم عاشق بشم ببوسم گريه كنم راه برم درس بخونم آهنگ گوش كنم وبلاگ بنويسم/
مثل حيوون هم نشد..
نميشه اصلا

وبلاگ خوندن بيشتر از وبلاگنوشتن حال ميده
در يك اقدام انتحاري بلاگم رو بردم يه جاي ديگه و اينجا فقط يك بلاگرلينگ براي كليك كردن و خواندن كسشعرهاي شما دوستان عزيز باقي مونده.
پ.ن. اين فقط يك نقشه بود كه كشيدم و اجرا نشده فعلاً