10.12.06
وقتي حس درس ندارم و نفسم از اضطراب بند اومده ..
وقتي دهنمو بستم و كلمات به زور از دهنم بيرون مي پرن تو وردپد
الانه
به طرز احمقانه اي الان دارم مي نويسم من يك مگسم در حالي كه از اضطراب ميانتر پس فردا خيس كردم تو كونم خودمو...

دارم ميگم اصلا؟
صدا بــِده يه كم كن صدارو
سرم رفت و برگشت با تخفيف ويژه

يه دختر خوشگل ديروز ديدم .. كلا يادم رفته بود خوشگل چه جوريه.. ولي اونقدرها هم.... اونقدرها هم راستش خوشگل نبود ... آره اونم زشت بود
چرا امروز رفتم دانش.گــــــــــــــــا.ه؟.. ولي خوب بود

از مرد بودن بدم مياد... نامرد هم نيستم
زن و دختر و گا..و و گوسفند هم كه نيستم
نيستم خلاصه
امروز حداقل سه تا وبلاگو خيلي آپ كردم و كل وقتمو گرفت... كم كم وقت نمي كنم كه وبلاگامو هم آپ كنم.. كامنت مي خوام بدم ولي بايد دي سي شم...
بعضي چيزها برام فقط درحد یک اطلاعات عمومی برای حل جدول (ترجيحاً شرح در متن) مهمه
عجب روز پر هيجاني بود ديروز...مُردم و زنده شدم و آخرش همه چيز درست شد... خوشحالم هنوز هم
... مسئله مهم اصطکاک است که با چاشنی تلقین مزین شده.