22.1.07
اتانول
راننده می راند. بازنده می بازد. تازنده می تازد.
نوازنده می نازد
تمام پشتم را چنگ چنگ و سینه ام را گاز گاز کرده بود
مادرش را قصابی کردم و آمدم بیرون
مادرش را جلوی چشمش
گاز گاز
و سینه ام می سوزد
جای دندانش رو بازویم
آنها به دولم شلیک کردند
دودول بازان 14 ساله
خواننده می خواند
سازنده می سازد
خارنده می خارد
زبانش
آه زبانش
چقدر گرم و لغزنده بود
تمام تنم مال تو
فقط بیا...


پ.ن. من هميشه اين وبلاگ رو تبليغ مي كنم.
همينطوري
دوست-دوست داشتني-نيست.
دوست-داشتني-نيست.
لينكدوني
اين از عكس روز.
راستي ديروز مثل اينكه اينجا زلزله اومده بود. اينو همين الان فهميدم :).. الان من زير آوار هستم!
+ چند روزه كه نبودي. كجا رفته بودي؟
- به گا!
الان از آن مواقعي است كه حس مي كنم اگر كسي جمجمه ي من را بردارد و انگشتش را به مغزم بزند، انگشتش از شدت داغ بودن مغزم ذوب شده و درمغزم حل خواهد شد...
هشدار!
يكي از رفقاي نداشته ام كه او هم اِندِ خودكشي ست مي دانيد براي چه با دوست دخترش به هم زده؟
فقط به خاطر اينكه دختر به او گفته "ببين! زندگي به اين زيبايي! تو چرا اينقدر نااميدي؟"
...
راستش من هم با شنيدن اين جمله حالم خراب شده بود.
به نتيجه رسيدم كه وقتي يك مطلبي را نمي دانم در كدام وبلاگم پست كنم حالم خيلي خوش است!
الان دارم به خودم تلقين مي كنم كه وقتي آدم احساس مي كنه كه زمان داره مي گذره راحت تر مي تونه بدبختي هاشو تحمل كنه.
گفتن نمي دانم خيلي وقتها نشان دهنده ي اطلاعات فراوان شخص گوينده در آن زمينه است.
البته نمي دانم اين چيزي كه گفتم درست است يا نه!
يكي از راه هاي سركار گذاشتن مردم نوشتن روزمرگي ها در يك وبلاگ مينيمالي است.