23.11.06
مادرم تلفنيد و از همان ثانيه ي ِ يك ِ مكالمه لحنش گريه ي ِ مادرانه ي مادري كه فرزندش را خيلي وقت است نديده است بود و من مثل يك پسر ِ بد همه اش جواب هاي يك كلمه اي مي دادم و لال ميشدم و بازهم نپرسيدم بابا و داداش چطوره و چه خبر و مادرم يك ثانيه به تركيدن گريه اش مانده بود گفت خداحافظ و من هم قطع كردم و گريه كردم