- از زنان هرجايي نفرتي داشتم كه هرگز از ميان نرفت: نمي توانستم مردي شهوتران را ببينم و تحقيرش نكنم؛ و نفرتم را، و حتي وحشتم را بر نيانگيزد..
- تنها فايده اي كه از او نصيبم مي شد همان چيزي بود كه در اشتياق به دست آوردنش مي سوختم.
- ستايشگر دلداري سلطه جو بودن، به فرمانهايش گردن نهادن، از او پوزش طلبيدن برايم لذتي شهواني بس شيريني داشت،..
- آنچه گفتنش بيش از همه دشوار است، اعمال جنايتكارانه نيست بلكه مطالب مضحك و شرم آور است.
- ...جستجوي درمان ِ درد در خود ِ درد...
- آنقدر عاقل نبودم كه بتوانم خود را به جاي ديگران بگذارم.
- احتياط،مادر اختراع است.
- من ترجيح مي دادم كه كشيش شوم زيرا موعظه كردن به نظرم كار بسيار زيبايي بود.
- ...ارزش ِ راز...
- ... آميزه اي از گستاخي و خويشتن داري ...
- من با تمام وجود از آنِ هر يك از اين دو دختر بودم و اين تعلق چنان كامل بود كه هرگز اتفاق نمي افتاد كه در كنار يكي به ديگري بينديشم.
- برادرانه دوستش مي داشتم اما عاشقانه به او حسادت مي ورزيدم.
- ظاهراً به رغم تربيت نجيبانه اي كه از آن برخوردار بودم، گرايشي شديد به فساد داشتم زيرا انحطاطم بسيار سريع و بي هيچ دشواري اتفاق افتاد.
- همه ي نوكرها حقه باز و متقلبند...
- آنچه كودكان را وا مي دارد تا نخستين گام را به سوي شرارت بردارند، تقريباً هميشه احساسات خوبي است كه بد هدايت شده اند.
اعترافت - ژان ژاك روسو
Labels: اعترافات, ژان ژاك روسو, كتاب