31.7.07
اعترافات-2
  • از زنان هرجايي نفرتي داشتم كه هرگز از ميان نرفت: نمي توانستم مردي شهوتران را ببينم و تحقيرش نكنم؛ و نفرتم را، و حتي وحشتم را بر نيانگيزد..
  • تنها فايده اي كه از او نصيبم مي شد همان چيزي بود كه در اشتياق به دست آوردنش مي سوختم.
  • ستايشگر دلداري سلطه جو بودن، به فرمانهايش گردن نهادن، از او پوزش طلبيدن برايم لذتي شهواني بس شيريني داشت،..
  • آنچه گفتنش بيش از همه دشوار است، اعمال جنايتكارانه نيست بلكه مطالب مضحك و شرم آور است.
  • ...جستجوي درمان ِ درد در خود ِ درد...
  • آنقدر عاقل نبودم كه بتوانم خود را به جاي ديگران بگذارم.
  • احتياط،مادر اختراع است.
  • من ترجيح مي دادم كه كشيش شوم زيرا موعظه كردن به نظرم كار بسيار زيبايي بود.
  • ...ارزش ِ راز...
  • ... آميزه اي از گستاخي و خويشتن داري ...
  • من با تمام وجود از آن‌ِ هر يك از اين دو دختر بودم و اين تعلق چنان كامل بود كه هرگز اتفاق نمي افتاد كه در كنار يكي به ديگري بينديشم.
  • برادرانه دوستش مي داشتم اما عاشقانه به او حسادت مي ورزيدم.
  • ظاهراً به رغم تربيت نجيبانه اي كه از آن برخوردار بودم، گرايشي شديد به فساد داشتم زيرا انحطاطم بسيار سريع و بي هيچ دشواري اتفاق افتاد.
  • همه ي نوكرها حقه باز و متقلبند...
  • آنچه كودكان را وا مي دارد تا نخستين گام را به سوي شرارت بردارند، تقريباً هميشه احساسات خوبي است كه بد هدايت شده اند.

اعترافت - ژان ژاك روسو

Labels: , ,