29.7.07
اعترافات-1
  • هيچ چيز را درك نكرده بودم. همه چيز را احساس كرده بودم.
  • يادم مي آيد كه يكبار در ديگ يكي از زنهاي همسايه مان به نام خانم كلو، هنگامي كه براي شنيدن صداي موعظه كشيش به كليسا رفته بود، ادرار كردم.
  • ...يك مشت مطلب درهم و برهم و بي معنايي به نام آموزش...
  • آنچه آموختم بدون رنج آموختم و هيچ چيز آن فراموشم نشده است.
  • با همه كم اعتنايي ام به ستايش، هميشه حساسيتي بسيار به شرمساري داشتم..
  • اين تهديد كه برايم تازگي داشت، در نظرم بسيار ترسناك بود
  • من در اندوه و درد، و حتي در شرمساري، آميزه اي شهواني يافته بودم كه بيش از اينكه مرا از قرار گرفتن دوباره در معرض آن تجربه بترساند، ميل بدان را در دلم بر مي انگيخت.
  • تنبيه مني كه كودكي هشت ساله بودم به دست دختري سي ساله، تعيين كننده ي اميال، هوس ها، عشق ها، و شخصيتم در باقي عمر شد.

اعترافات-ژان ژاك روسو

Labels: , ,