26.1.07
شيشه از دستم روي زمين افتاد و شكست و از زمين خون اومد.. خون رو بردم به سازمان اهداي خون تا لااقل به يه بيچاره ي كمخوني كمك كرده باشم ولي خون زمين ايدز داشت و منو دستگير كردن و وقتي بهم دستبند مي زدن دستم از مچم كنده شد افتاد زمين و خون من با خون زمين قاطي شد و ازدواج كرديم و من تو قبر با زمين همبستر شدم ولي يكي كه از روي سنگ قبرم رد ميشد با سنگ تو سرم فرود اومدن و جمجمم خاك شد و من الان زمينم و يه شيشه از دست تو افتاده روي من و از من خون رفته...